وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
هیچوقت قلبت رو هیزم عشقت نکن …
آتش حرفهایت را با خون جگر خاموش میکنم
دو ابر که عاشق یکدیگر می شوند ، بغض می کنند
اما نمی دانند این وصال نابودشان می کند
به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من …
افسوس به خاطر تمام لحظه هایی که
می توانستی “مرهمم” باشی نه “دردم”
تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که
خواب که می بینم تا چشم کار می کند ھستی
و این تکرار می شود ھر شب تا صبح !