بودن ِ جزیره را فراموش می کنند.
آنچنان که غبار را از سنگ قبر کهنهای بشوید
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
ولی هنوز قلبم چون شمعی میسوزد
و من برین کوره راههای ناهموار
و من هنوز هم با دیدگانی خواب زده
و هنوز هم مانند پنجره های منتظر باران
اشک هایم به دست غربت می سپارم…
من هنوز هم اصالت نگاهت را می خواهم….
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
ماه را می شود از حافظهی آب گرفت؟!