اما گاهی بدجور حسودی میکنم به آن هایی که
شب ها در آغوش خـــیالی یکدیگر به خواب می روند
.
زمانی که عاشق تمام معشوق را در برمی گیرد
.
.
آغــوشت بوی تلخ که هیچ بوی غرور میدهد !
و چه لذت بخش است که ریه هایم از عطر مردانگی ات پر شود
.
.
.
در ادامه مطلب ببینید…
و آنقدر خــسته ای که مـــحتاج یـــک آغوش میشوی
.
.
به راستی چه سحر و جادویی ست در این دو کلمه ؟
که شنیدنش در اوج غم ها عجیب آدم را آرام میکند
.
.
دیگر بالش هم آغـــوش مرا دوست ندارد
این را از گل های پژمرده شده ی روی لباسش فهمیدم
.
.
بــگذار غرق شوم در این دریــای پــراحســاس
.
.
.
در آغـــوشم که می گیری حلقه ی دستانت
به دور کمرم حلقه ای ست از جنس نیاز
و ناز من این چشمانم است که با هر پلک زدن تو را هوایی می کند
.
.
بــگذار تـــمام غم هایم در عــظمت آغوشت “کاه” شـــود… !
.
.
تنها همان آغوشی آرامت می کند که دلت را به درد می آورد
.
.
یا خود را در آغوش دیگرى تصور میکرد!
.
.
قصه ازآنجاشروع شدکه خیلی عصبانی بود
گفت اگه دوستم داری ثابت کن گفتم چه جوری
تیغو برداشتم و رگمو زدم وقتی داشتم