پر کردن جای خالیش با آدمها،
حکایت پر کردن گودال با تکه ایی یخ است
هرکدام در من،اندکی بعد آب می شوند !
راحتــــ تر از ردپــایــی بر برفـــ
که زیر برفـــی تازه دفــن می شود
راحتـــ تــر از خاطـــره ی عطــر گیجــی در هــوا
که با رهگــذری تــازه از کنارتـــ رد می شود
و راحتـــ تـــر از آنکــه فکر کنی
.
از کفش هایم بپرس چقدر دنبالت گشته ام
حالا دیگر دهان باز کرده اند !!
.
به گمانم دست و پایم شکست در خیالت
هیچ توان بیرون آمدن ندارم !
.
بی گدار به آب می زنند
گوزنی که تفنگ را نمی شناسد
و زنی که عشــق را !
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
این قدر که خالی شده بعد از “تو” جهانم…!
.
یک مشت فانوس می پاشم
چشمانم سوسوی عاشقانه می زند
اما,تو انگار می خواهی گم کنی خانه دلم را !
.
“تو نیستی و هراسی در دلم افتاده”
حال مادر لالی را دارم که که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده است !
.
دلم آسمان می شود به شوق تپیدنی از ستاره وجودت
اما کاش میان تمام ستارگان , “سهیل” نبودی !
هشتصد اسم توی گوشی توست,تا بفهمی چقدر تنهایی !
.
به تنهایی عادت کرده ام
مثل درختی خشکیده به بی برگی !
.
و از میان تمام آرزوها،دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتن توست !!