حالا یقین دارم “من” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من !
التماس مال دیروز بود ، مال وقتی بود که ساده بودم …
یه رابطه هایی مثل ریگ کفش می مونه …
اولش سعی میکنی قِلش بدی ته کفشت و باهاش کنار بیای
ولی آخرش مجبوری بندازیش بیرون !
با ساز دلمون تمرین نوازندگی کنه …
بعضی ها “یار” نیستن ، “بارن” …
باید به بعضیا بگی : این شماره ی پینوکیوست زنگ بزن
ببین چطوری آدم شده ، شاید تو هم آدم بشی …
کلاهی که بر سرم گذاشته ای را بر میدارم
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم
و نه به فرداهایی که “شاید” بیایی …
حس میکنم باید کارگردان میشدم …
هرکسی به من میرسد بازیگر است …
براى آدم نابینا ، شیشه و الماس یکیه …
فکر نکن تو شیشه اى اون نابیناست !
تقصیر برگ ها نیست ، آدم ها همینند