ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺩﺭﺩ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺍﺯﻫﻢ ؛ ﻧﺦ ﺑﻪ ﻧﺦ !
پدرم می گفت
گستاخانه از زندگی لذت ببر
زندگی می گذرد
هر چند
سخت . . .
اما
نمی دانست
بی سیگـــــار
اصلا نمی گذرد
حتی ســــــخت . . .
دلم سیگار می خواهد ولی نه برای کشیدن
برای داغ کردن دستی که خوبی میکند !
دیروز دست هایش میان دست هایم بود امروز عکسش و فردا سیگار !
سیگار امروز هم
به علامت همدری با من خیال خاموش شدن ندارد
همچنان میسوزد!
.
سیگار بهانه است ، درد میکشیم !
این سیگار که در دست من است ، می سوزد و صدایش در نمی آید ؛ درست مثل خود من در دست خاطرات تو !
.
” سیگار ” بهانه ست . . .
” درد ” میکشیم . . .
خاموش شدی در من ، درست مثل سیگاری نیمه که پرت کرده باشند میان جوی !
سیگار را باهیچ چیز عوض نمیکنم
برگرد ، ثابت کن دروغ میگویم !
سیگارهای تلخ مرا به خوابهای شیرین بردند
کاش می توانستم خوابهایم را به تصویر بکشم !
وای از روزی که شریک خاطره هایت یک شماره خاموش باشد و یک سیگار روشن !
تو میگفتی ” یک نخ روشن کن دوتایی بکشیم ”
از وقتی رفتی به یادت تمام سیگار ها را نصفه میکشم !
نمیدانم جنس سیــگارم خوب نیست یا جنس خاطـــراتی که با تــو دارم !
آخه بد جــوری میــسوزد دلــم !
ترسم ازشبیست که بیدارشوم ، خاطراتت هجوم بیاورند و پاکت سیگارم خالی باشد . . . !
.