عشق همیشه جوری می آید که تو نمی فهمی
و جوری می رودکه تمام دنیا می فهمند
بد دردی است
عاشقی …!
تا تو هستی که دستانم را بگیری،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!
کاش تابستانها هم برفی بود !
یک آسمون قشنگ تقدیم به یک نگاه تو / این دل تنها و غریب فدای روی ماه تو
تو که نمی آیی ، تاج و تختی برای خودش به هم می زند دلتنگی !
آشوب ، همان حسی است که وقتی خنده بر لب های تو نباشد دارم
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم
اعتبار دوست داشتن شما تمامی ندارد ، همراه اول و آخر
فلسفه ی تنهایی را هر چقدر هم که خوب ببافند ،
باز هم بی قواره بر تن آدم زار می زند
ترک دین و دل نمودم / ترک جان هم می کنم
هرچه گویی غیر عشقت / ترک آن هم می کنم
همیشه خودت باش ، دیگران به اندازه ی کافی هستند
خون که قرمزه رنگ عشقه اما اشک که بیرنگه درد عشقه . . .
با رفیقان مینشینی از غریبان یاد کن / این دل بشکسته را هم با پیامی شاد کن
یادمان باشد در این گرانی ،
احساسمان را خرج بی احساسی های کسی نکنیم ، که سرانجامش ورشکستگی است
خواستن سهم تو بود
و تو چه راحت از سهمت گذشتی و رفتی …
میتونم بپرسم چه عطری میزنی ؟ بوی خوشبختی میدهی انگار !
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم ، نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود :
صفر ، هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
خودم قبول دارم کهنه شده ام ،
آنقدر کهنه که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت ، بنویس و برو
چه زخم هایی بردلم خورد؛
تا یــــاد گرفـــتم…
که هیــچ نـــــوازشی،
بـــــــــی درد نیست . . .
چه رسم تلخی است ! تو بی خبر از من و تمام من درگیر تو
شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط
اگر میفهمیدی
شعر هایم به همین راحتی که میخوانی
نوشته نشده اند…
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم ، خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله !
از ایــــن امد و رفت های تکـــــراری دلـــــم گرفته!
یا نیـــــــــــــــا…
یا نــــــــــــــرو…!
کاش انسان مثل شمع فقط یک شب زندگی می کرد ، اما کنار پروانه اش
همه دردم این بود
عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود . . . !
خوش به حالت حوا ، خودت بودی و آدمت ! وگرنه آدم تو هم به هوای دیگری می رفت