حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچکس حالی کرد !
دست تو اگر بود ، دست من در جیبم نبود …
دلم قصه ای عاشقانه می خواهد که تا آخرش پای هیچ نفر سومی به میان نیاید !
این روزهایم به تظاهر می گذرد …
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست اما چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش” !
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم …
پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !
دلم ؛ جایی مانده ای که هیچکس مسئولیت شکستنت را بر عهده نمی گیرد …
.
تو ماه را بیش تر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها و این دلم پاک نمی شود !
شاید دیگه نتونی تکیه کنی به شونم
حس رنگ زرد چراغ راهنمایی رانندگی رو دارم که هیچکی بهش “تـــــــوجـــــــه” نمیکنه !
.
آرزویش برای من ، شیرینیش برای دیگری …
کمتر از من دور شو ، باز سرما خورده ام …
درد داره “امروز” حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که “دیروز” تمام حرف هایت را فقط به او می گفتی …
وقتی مطمئن از ماندن نیستی ، رفتن یقین است …
.
.
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هرشب درارو باز میزارم
.
بدترین نوع دلشوره اینه که یادت بره دلیلش چی بوده !
من یاد تو را تا کردم و لای آن کتاب حافظ روی طاقچه که تو به من هدیه کرده بودی پنهان کردم …
آری خوب می دانم که دیگر نیستی ولی چه کنم که همه ی فال هایم تا ابد بوی تو را خواهند داد ؟!
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد ؛ به شب آدم اما …
گاهی اوقات بی قانونی عجب بیداد می کند در عاشقی …
یکی دور می زند اما دیگری باید جریمه شود !
چه انرژی عظیمی می خواهد کنترل اولین قطره اشک برای نچکیدن !!!
ساعت هم مثل ضربان قلبم با رفتنت از کار افتاد …
.
تکلیفم روشن شد ؛ خاموش میشوم شیرینم …
فرهاد وار اینبار باید به جای کوه ، دل بکنم !
“بی خبری” بی پایان ترین خبری است که از تو میرسد این روزها !
این روزها پارو را رها کرده ام و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود !
حکایتمان را برای هر که بگویم باورش نمی شود که آن همه عشق ، آن همه نیاز ، آن همه امید
عشق ما همانند روزهای هفته است ، تو شنبه و من جمعه !
نمی دانم چرا جمعه اینقدر به شنبه نزدیک است اما شنبه اینقدر از جمعه دور ؟!
من همین دیروز بود که رفتم … رفتم و روی همان نیمکت نشستم …
گل سرخی روی آن گذاشتم و مثل همیشه زیر لب گفتم : هرجا که هستی تولدت مبارک !
شاخه هم دیگر حوصله نکرد گوش دهد به ناله هایم ، با اولین نسیم به روی زمین افتاد !
چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند …