حرفی نیـست فقط می نویـسم
رفت آن احسـاسی که تو را دوست میداشت
من و تو ما شـدیم ولی نمیدانـستم که مایمان اوازی میشود
برای گاوی که در طـویله ی دلـت مخفی کرده ای
دارد پاییـز می رسد
انار نیستم
که برسـم به دسـتای تو
برگم
پر از اضطراب افتادن
عزیزم
به ( مارک ) لباسـت نناز
به ( مارک ) نیـس که
به ذات آدمـه
وگرنه ( گاو ) لباســش صد در صد چرم خالـصه
دلم میســـــوزه
واســــــــــــه
دلــــــــــم
از بعـضیا باس پرسـید
پرو بـالو که من بـهـت دادم،
دم از کــجا در آوردی
بعضی ها بیشتر از دو ریال نمی ارزند
اما چون ما پول خـُرد نداریــم، دچار سوء تـفاهم می شن
زمان هیــچ دردی رو دوا نکرد
این مـــن بودم
که به شـرط عادت کردم
مسواکم شـعورش میرـسه که باید برا یه نفر باشه
اما بـعضیا نه
اگه خواســتی در مورد کسی
قضاوت کنی
آروم تو دلت بگو
مگه خـودم کــــیم
بی ســــــواد
حالا برو مدرکت رو بزن به در و دیوار
وقتی «دوست داشـتن» رو بلد نـباشی بی سوادی عزیزم