چه تلخ است علاقه ای که عادت شود . . .
بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !
ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !
اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
میگوینــد: بــاران کــه میزنــد ,
بــوی ” خــاک “بلنــد می شــود…
امــا ,اینجــا بــاران کــه میزنــد ;
بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست
چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان…
من هر روز تلاش می کنم که در خاطرم بماند
و تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی …
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ !
یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند!
میروم تا در آغوش خاک قرار گیرم
و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم . . .
گاهی باید فاتحه خاطره ای رو خوند !
وگر نه همون خاطره فاتحه تو رو می خونه . . .
کوه های غرورم از گناه رفتنت آب شده
سیل که بیاید همه را با خود می برد
خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود !
خودم شعرهای شبانه اشک را فراموش نکردم !
خودم کنار آرزوی آمدنت اردو زدم !
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند ،
نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای . . .
دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت !