زندگی یعنی نخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد سوختن
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی
در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا
کودکیم را گرفتی به من جوانی دادی
عشقم را گرفتی به من تنهایی دادی
خنده هایم را گرفتی به من غم دادی
آرزوهایم راگرفتی حسرت را به من دادی
روزها به سرعت میگذرند و من همچنان در حسرت دیدار تو هستم
در حسرت یک ناله ی مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
ویران شود این دل که معشوق ندارد
دلم بهانه میکند طلوع دیدن تو را
تا به کجا دلم کشد حسرت دیدار تو را
یعنی با اینکه کنارم هستی داشتنت را ارزو میکنم
او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم
تا بیاید و پاسخ دهد چرا چرا تنهایم گذاشت
در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم
مردم از حسرت آهو روشان و رمشان
من ندانم به چه تدبیر به دام ٱرمشان
نیک رویان جهان را چو سرشتند ز گل
سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان
در روزهایی که او نیست و میدانم که باز نمی گردد میخواهم بمیرم
اما آن روز روزه بودم که حسرت بودنت را خوردم
گاهی زندگی را از چهارچوب نگاه تو می دیدم
ای عشق پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
قربان دلم که مال مردم خور نیست
بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده
من به تنهایی یک چلچله در کنج قفس
بند، بندم همه در حسرت یک پرواز است
من به پرواز نمی اندیشم، به تو می اندیشم
که زیباتر از اندیشه یک پرواز است
امشب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه در دفتر من حسرت دیدار تو بود
چه می دانستم حسرت ها را میخورند و لذت ها را میبرند
همه در حسرت یک پروازند من به پرواز نمی اندیشم