میگذری. دست تکان میدهی. نمیبینم.
در من سالهاست دیگر
پنجرهای روو به خیابان باز نمیشود!
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار
منو از خاطره کم کن تا ابد خدا نگهدار
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار
توی تردید شب خدا نگهدار، اگه خوابم اگه بیدار
تو ی این فرصت تکرار، بگو عاشقی برای آخرین بار
التماس مال دیروز بود ! مال وقتی که ساده بودم !
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
برو ای خوب من هم بغض دریا شو خداحافظ
برو با بی کسی هایت هم آوا شو خداحافظ
تو را با من نمی خواهم که ما معنا کنم دیگر
برو با یک من دیگر بمان ما شو خداحافظ
ماندن
اشتباهِ من بود.
باید وقتِ آخرین خداحافظی
من اول شلیک میکردم!