فقط دستان تو مرا طراوت میبخشد…
این روز ها تلخ ترم از قهوه ای که تورا نصیب فال من نکرد…
نه در ازدحام آدمهایی که سرد از کنارم می گذرند
تو بین لایه های پیچ در پیچ تقدیر من
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
همه تلخی ها را چشیده ام ، هیچکدام قدر نبودنت تلخ نبودند
دیگر تلخی قهوه را حس نمیکنم . . .
قهوه تلخیه مرا احساس میکند . . .
قهوه با تلخیش خوشمزه اس عشق با دوریش!
کافه چی قهوه ام را شیرین کن… ان روزها که تلخ میخوردم، روزگارم شیرین بود…
من که میدانم تمام فنجان های قهوه دروغ می گویند
بعد از این فقط چای می خورم……!!!
یک ادم بی معرفت! یک بحث بی نتیجه!یک دل گرفته!یک بغض بی انتها!
یک اشک بی ملاحظه!یک اهنگ غمگین! ولی من سرسخت تر از این حرفام!
یک فنجون قهوه!یک اهنگ شاد!بدرک که خیلی چیزا درست نمیشه..
هرگاه ک “قهوه” مینوشم،به تو لعنت میفرستم..
هی لعنتی!!حق من تلخی”قهوه”نبود،شیرینی لبانت بود
وقتش رسیده طعم دنیایت را بدانی!
تلخی قهوه من فقط با تو شیرین میشه و لا غیر!
دیدن مردی که هر روز می آید کافه
به یاد دیگری دو فنجان قهوه سفارش میدهد
ب یاد دیگری دو فنجان قهوه سفارش میدهد
هیچکدام را نمی نوشد و میگوید:” بدون او که خوردن ندارد..
آنگاه که نمادی از امید در فنجان قهوه ات نمی بینی و در طالعت نیز خبری از معجزه نیست،
بدان که خداوند همه چیز را به خودت سپرده تا بهترینها را بسازی.
و چشمت قابی از خودم کناره پنجره
آقا ببخشید: یک قهوه با چند <> لطفا
امروز نـه چــایم دارچـین داشـت
نه امروز اصلاًنبودم من خیلی وقت است دیگر نیستم
راحت تربگویم تــوامروزباید می بودی٬همه روزها ب کنار٬تــوامروز راعجیب ب من وب چشمهای منتظرم بدهکاری
زندگی میگفت از هر چیز مقداری باقی می ماند…
حکایت دوست داشتن ؛ قهوه ایست که بیادت تلخ نوشیدم وباهرجرعه اش اندیشیدم که طعمش رادوست دارم یانه؟!…
آنقدر ماندم بین دوست داشتن ونداشتن که تمام شد و فهمیدم باز هم قهوه میخواهم،حتی تلخ تلخ …
بلکه این عطر لعنتی تنت از سرم بپرد..
دلـم بالکنی میخواهد رو به شهـر…