تنــــهایی یعنی
عاشقشی ولی حق نـــــــــداری بهش نزدیک بشی
چون
اون دیگه تنها نیــــــــست…
دهان تنهاییم
“آب”
می افتد برای یک لحظه بودنت . . .
ﺩﺭ ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﻫﻢ ﺻﻒ “ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼ”ها ﺟﺪﺍﺳﺖ …
ﺍﺯ ﺟﺬﺍﻡ ﻫﻢ ﺑـــــــــﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ “ﺗـــــــﻨﻬﺎﯾﯽ” ….
تنهایی تـــــــــلخ ست !
تلخ مثل نگاه نوازنده ای که با دست های بریده به پیــــــانو مینگرد…
حواسم هست
که خیلی وقت است
نگاهت به تنهاییم نیست
خودت را آزار می دهی یا مـــــــرا ؟
یک دریا اشک برای ریختن دارم…
یک دل گرفته…
یک زندگی بر از خالی…
من سرشارم از تــــــــنهایی …
چرا بودنت راست و ریست نمیشود ؟!
من که تمام پازلهای تــــنهایی ام را درست چیده ام …
تــــــــــــــــنهـایی
نـــــترس از هجوم حضورم …
چیزی جز تـــنهایی مطلق با من نیــــست …
به تنهایی عادت کرده ام
مثل درختی خشکیده به بی برگی !
دیگر از تنهایی خسته شده ام … به کلاغها زیر میزی میدهم، تا قصه ام را تمام کنند . . .
تــــنهایی یعنی اصلا نگاه گوشیت نکنی چون مطمئنی اون دیگه بهت اس ام اس نمیده . . .
گرمای تنت ارزونی همون لاشخورا… من سرمای تنهاییمو به گرمای هوس”تو”ترجیح میدم هررررری . . . بسلامت
گاه بـــــــــاران همه ی دغدغه اش بارش نــــــیست
گاه از غصه تنهایش می بارد . . .
به شانه ام میزنی تا تنهایی ام را تکانده باشی….به چه دلخوشی ؟ تکاندن برف از شانه ی ادم برفی ؟!!!!…
تــــــنهایی را دوست دارم …
بی دعوت می آید ،
بی منت می ماند ،
بی خبر نـــــــــــمیرود …