تو به یک وسوسه دل کنده ای و گرگِ خزان…
قاصدک های مرا کشته به همدستیِ باد
من به اندازه ی یک خاطره دلتنگِ توأم
و مرا قلبِ تو در حادثه ای برده ز یاد!!!
نمـی دانــم چـه رابـطه ای ست … ؟
بیـن ِ نبــودنـت بــا رنـگ هــا … !
دلـتنگ ِ تــو کـه مـی شـوم زنــــدگــی ام ،
تا تو همان باشی که صبحِ یکی از روزهای خدا
یاد گرفتـــه ام انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم
کــه هوای بـــد ایــن روزهــا آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
که دلت برای هیچ کس ، به اندازه من تنگ نخواهد شد !
برای نگاه کردنم خندیدنم اذیت کردنم ….
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی !
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود ….