در این بهار چیزی جز جای خالی تو رشد نمی کند . . !
و تمام جمعه ها می دانند
غروب های بی تو
یعنی چه …
” نگار الهی ”
باز هم مثل همیشه که تنها میشوم…
دیوار اتاق پناهم میدهد…
بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی…
تلخی رفتنت را
تاب آوردم…!
اما
دلتنگی غروب های جمعه بعد از تو
مرا
از پای در آورد…!
راستین راد
چشم های گرانت را
خرج رفتنم نکن!
بی تو من
مفت هم نمی ارزم …
پرویز صادقی
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند …
مثل بالش من …
هر شب غرق اشک است !
پلی چوبی و پوسیده بر رودخانه ای طغیانگرم
چه بیهوده است انتظارِ عبورِ تو . . .
هر شب پتروس شهر من خواب است
وقتی چشمانم چکه می کنند . . .
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”