به پای هم پیر شدیم . . .
من ، و خیال تو !
آری . . .
روی خیالم خوابیده ای . . .
خوب میدانی خیالم برایت تخت است . . .
.
پیشم که نباشی خیالت را می گذارم زیر سرم و تخت می خوابم . . .
دلم درد میکند
انگار خام بودند
خیال هایی که به خوردم دادی . . .
.
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !
جز خیال تو کسی با من زندگی نمیکنه . . .
مرا با ” خیالت ” تنها مگذار . . . !
مثل تو مهربان نیست، آزارم میدهد . . . !
.
بدون گذرنامه از خیالم عبور خواهی کرد ، مهربانیت را مرزی نیست . . .
تو که نیستی احاطه می کنند مرا خیالاتی که از سمت تو می آیند !
کاش بودی و اینها اینقدر جسارت نداشتند !
خیالت را می فرستی در رویاهایم ک چه شود ؟
هی نبودنت را به رخم بکشی . . . ؟
.
خیال نمیکردم که بی خیال من بشی
اما تو بی خیالی و محاله مال من بشی . . .
چه نقاش ماهری است فکر و خیال ، وقتی که دانه دانه موهایت را سفید میکند . . .
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست
فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی ؟
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست ، فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی ؟
خیال تو می ارزد به داشتنِ همه !
وقتی سردم میشود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم ؛ تا ابد گرم گرمم . . .
تو برایم چون منشوری . . .
در سفیدی خیالم بیا و خیالم را تجزیه کن ؛ رنگین کمان نگاهت خواهم شد !
کنار تو در باران قدم میزنم . . .
چتر برای چه . . . ؟
“ خیال ” که خیس نمیشود . . . !
.
کمی نزیکتر بیا
خسته شدم از بس برای دیدنت تا مرز خیال آمدم . . .