همه یادشون میمونه باهاشون چیکار کردی
ولی یادشون نمیمونه براشون چیکار کردی !
آخرش معلوم نشد زمانه عوض شده یا آدم هایش ؟
اما پیداس دستشان در یک کاسه است !
لحظه ای فرا می رسد که در می یابد کارهای دیگری نیز می توانسته بکند
مثلا : عاشق شود و زیر باران قدم بزند…
به دنیا و مشکلاتش و لو برای چند ساعت فکر نکند…
چندین مرضِ سبُک و نیم دو جین قرص برای نفس کشیدن…
“معرفت” یه موقعی لباس رفاقت بود ،
فقط یه آدمیم، چیزی که خیلیا نیستن
وقتی سوزنشان را نخ میکنی ، برایت دروغ می بافند !
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم چون درگیر هزاران ثانیه اند
ثانیه هایی که در هرکدام رنگی دگر به خود میگیرند !
کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت
مـــی دانــســـت ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان
تحـــمـــل خــویــشتــن است . . .
هر چه میخواهد دل تنگت ، ســــــــــــــاکت
گاه جـــــمـلـه ای از تو … حـــــمـلـه ای میشود به او !
دروغگو زیاد نشده ، حرف راستِ که مفت هم نمیارزه
راه که بی راه بشه ، غریبه میشه راه بلد !
ﮔﺎﻫﯽ “ﺳﮑﻮﺕ ” ﺁﺧﺮﯾﻦ “ﺍﺧﻄﺎﺭ” ﺍﺳﺖ . . .
هرکــے پُشـتِمونــــــو خـالــــے کـَـرد
دیگــــﮧ مُتعَــــلق بــــﮧ هَمــــونجا میشــــﮧ . . .
هر کس را به انداره ای در دلت داغ کن
که لازم است انگور را هم که زیاد بجوشانی نجس میشود
آدمایی که از رابطه های طولانی میان بیرون خطرناکن
چون اونا میفهمنمیشه یه چیزایی رو از دست داد ، و نَـمــُــــرد …!
براى تحمل کابوسى به نام زندگى!
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بمانـد …!
در ایـن ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها ،
گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد ، میتوان بغض کرد ، میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ، میتوان آسمان داشت ، میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد