چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند . . .
تا دلت بخواهد بغض دارم !
تا حدی که به بغض هایم خمس تعلق میگیرد . . .
.
امشب غم ها برایم مهمانی گرفته اند و من میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را . . .
همه مرا با خنده ی بلند میشناسند !
بیچاره بالشم !
با گریه های بیصدا . . .
پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “ یادها ” نمیلرزد . . .
هواشناسی انگار نمیداند !
یک گوشه ی شهر ، هر شب بـارانیست !
اوّلین بار نیست که گریه میکنم
امّا اوّلین بار است که گریه آرامم نمیکند . . .
بغض آخرین دیدارمان را پلک نمی زنم ، می ترسم دنیا را سیل ببرد !
لبخند های مصنوعی را برای عکاس زدیم ، اشکهای طبیعی را برای خودمان . . . !
چه انرژی عظیمی می خواهد کنترل اولین قطره اشک برای نچکیدن !
چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند . . .
تا دلت بخواهد بغض دارم !
تا حدی که به بغض هایم خمس تعلق میگیرد . . .
خنده های زورکی ام را باور نکنید !
من بدون گریه میمیرم . . .
همانند کودکی هق هق میکنم که مادرش او را تهدید کرده که اگر بار دیگر اشک بریزد او را میکشد !
تو که نباشی با چتر هم که قدم میزنم ، گونه هایم خیس میشود . . .