بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
روی دیوارا مینویسم تک تک خاطراتو
بدی هاتو میسوزونم میکشم خوبیهاتو
تا بدونی باتو زنده ام زندگی میکنم من
به یاد آغوش هم بی صدا گریه کنیم
اخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد
دل آنان که بی صدا گریه می کنند را نشکنید …
این ها کسی را برای پاک کردن اشک هایشان ندارند …
هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند …
تمام خیابان هایی که با هم پیموده بودیم را از آن خود کردم
یعنی بلوار کشاورز را هزاربار سوی تو برگشتم
یعنی ولیعصر را در حافظه ی کفش هایم حفظ کردم
در نقطه ای از تهران زنده باشد و برش نداشته باشم …
حتی شده بر روی جدولهای کنار خیابان
چرا دلتنگی دست از سرم بر نمیدارد
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون